سه ماهگی
سلام عزیزم روزها مثل باد درگذره و شما سه ماه شدی عزیز مادر هر چی میشه بزرگتر و ماه تر و هوشیار تر میشی کلی با مامانی میگی میخندی متاسفانه چند روزی بود سرماخورده بودی و همچنان هم خوب خوب نشدی بخاطر همین نیمه شعبان که قصد دَدَر داشتیم منصرف شدیم و با اصرار آبجی که میگفت بریم جشن رفتیم مصلی امام علی(ع) هم جشن بود هم نماز جمعه. اینم عکساش قبل رفتن تو خونه اینم مصلی: موقع جشن بیدار بودی به خطبه ها که رسید خوابیدی ولی موقع نماز بیدار شدی و دیگه نزاشتی نماز بخونم نمیدونم چرا گریه میکردی از شنبه هم خاله اعظم جون اومدن کرمان و تا دیر...
نویسنده :
هستی مامی
17:35