زندگی دو نفره مازندگی دو نفره ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
زندگی سه نفره مازندگی سه نفره ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
زندگی چهار نفره مازندگی چهار نفره ما، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

فرشته دوم زندگیم

سه ماهگی

سلام عزیزم روزها مثل باد درگذره و شما سه ماه شدی عزیز مادر هر چی میشه بزرگتر و ماه تر و هوشیار تر میشی کلی با مامانی میگی میخندی متاسفانه چند روزی بود سرماخورده بودی و همچنان هم خوب خوب نشدی بخاطر همین نیمه شعبان که قصد دَدَر داشتیم منصرف شدیم و با اصرار آبجی که میگفت بریم جشن رفتیم مصلی امام علی(ع) هم جشن بود هم نماز جمعه. اینم عکساش   قبل رفتن تو خونه       اینم مصلی: موقع جشن بیدار بودی     به خطبه ها که رسید خوابیدی ولی موقع نماز بیدار شدی و دیگه نزاشتی نماز بخونم نمیدونم چرا گریه میکردی از شنبه هم خاله اعظم جون اومدن کرمان و تا دیر...
28 ارديبهشت 1396

آقاجان ولادتت مبارک

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد مهر سحر ، ماه صف...
21 ارديبهشت 1396

اعیاد شعبانیه

سلام پسرم   اعیاد مبارک عزیزم دیروز ولادت امام حسین(ع) ، امروز ولادت حضرت عباس (ع) و فردا ولادت امام سجاد (ع) هستش دیروز رفتیم زینبیه جشن بود امروزم رفتیم روستای سکنج اینم شرح تصویریش:       متاسفانه یا خوشبختانه هوا ابری بود و باد سردی می اومد   بدون شرح   اینم آبجی و آب بازی   ساعتای 2 بارون گرفت و ما هم به ماشین جونمون پناه بردیم و رفتیم سمت ماهان (شاه نعمت الله ولی)برای نماز     بعد برگشتمون به کرمان هم با خاله زینب رفتیم جشن... خداروشکر روز خوبی بود و با وجود سردی هوا خیلی خوش گذشت   ای...
11 ارديبهشت 1396

عید مبعث

سلام پسرکم   اول از همه عید مبعث رو بهت تبریک میگم و اما دوم دیشب رفتیم بوستان طبیعت جشن:   این قبل رفتنمون تو خونه         به پارک که رسیدیم آبجی رفت سروقته سرسره ها و من و شما هم نشستیم رو صندلی کنار پارک تا بازیش تموم شه و بریم جشن ولی تا رفتیم جشن تموم شد اینم دو تا عکس هویجوری   امروز هم که رفتیم ده بالا   این همون اوله که هنوز بیدار بودی   بعدش یه گریه و   بعدش شیر و لالا   یعنی کلا خیلی خسته شدی ..!!!   و اما آبجی:     اینم بعد رسیدنمو...
5 ارديبهشت 1396
1